شعری برای جنگ...

ساخت وبلاگ
سلام و دلتنگی...

 

بلای دیگری از آسمان به خانه اش افتاد

و باز بار غمی تازه روی شانه اش افتاد

 

شکست در گذر سنگ های کینه، چراغش

دوباره قرعه به تاریکی زمانه اش افتاد

 

سپید های پیاده... سیاه های سواره...

و شطّ رنج، خروشان، به رودخانه اش افتاد

 

بهار بود و خزان سر رسید با تبر و داس

غم زمانه به جانِ دلِ جوانه اش افتاد

 

چقدر یک شبه غم دید، مثل فاخته ای که

گذار وحشی بازی به آشیانه اش افتاد

 

غیور و سخت چنان ایستاد سرو تناور

که دست باد کم آورد و تازیانه اش افتاد

 

به عزم و صبر مَثَل شد، شبیه قصه ی موری

که  در مسیر، به تکرار، بار دانه اش افتاد

مربع

نشست شعر بخواند کسی... که موشکی آمد...

و از دهن غزل گرم عاشقانه اش افتاد...

 

"سیده تکتم حسینی...

 

 

زنی از کوه های دوشنبه ......
ما را در سایت زنی از کوه های دوشنبه ... دنبال می کنید

برچسب : شعری برای جنگ,شعری برای جنگل,شعری برای کودکان جنگ,شعر برای جنگ,شعر برای جنگل,میخواستم شعری برای جنگ بگویم,می خواستم شعری برای جنگ, نویسنده : toktamhosseynio بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 6:28